خادم | شهرآرانیوز؛ نشست «رمان به مثابه رسانه» همراه با نقد و بررسی سفرنامه «نیم دانگ پیونگ یانگ» با حضور هادی خانیکی، استاد علوم ارتباطات اجتماعی و رضا امیرخانی، نویسنده آثار همچون «من او»، «بیوتن» و «رهش» در دانشگاه فردوسی برگزار شد. خانیکی در این نشست رمان را رسانهای امروزی دانست که میتواند ویژگیهای هویت بخشی داشته باشد و باعث بالارفتن هم بستگی اجتماعی شود. رضا امیرخانی نیز درباره سفرنامه و تفاوتها و شباهتهای آن با رمان و آثار داستانی صحبت کرد.
آنچه در ادامه میآید بخشی از صحبتهای این دو تن است.
هادی خانیکی، نویسنده و استاد علوم ارتباطات
در مدت بیش از سی سالی که ارتباطات را تدریس کرده ام، فهمیده ام که ارتباطات را نمیشود محدود به رسانه کرد. ارتباطات فرایندی بزرگتر از رسانه است. چه رسانههای جمعی چه رسانههای خودانگیخته مانند شبکههای اجتماعی.
من چهار پدیده را پدیدههای ارتباطی میگیرم؛ ادبیات داستانی (اعم از رمان، داستان، ناداستان و ...)، تئاتر، سینما (منظورم سینمایی است که خدمت توسعه قرار میگیرد، سینمای اجتماعی و سینمای مستند) و چهارمی شعر است. در جامعه ایران به نظر من اگر کسی شعر را نداند نمیتواند ارتباطات را بفهمد. جایی دیدم که آلمانیها در میان سازندگان آلمان جدید، بیشترین سهم را به گوته داده بودند. کشوری صنعتی بیشترین سهم ساخته شدن آلمان جدید را به یک شاعر داده بود، اما ما هر وقت در ایران صحبت از توسعه کرده ایم گفته ایمای کاش حافظ نداشتیم که زودتر صنعتی میشدیم.
به عنوان کسی که ورودش به ارتباطات از روزنامه نگاری بوده میگویم که پدیده جدید روزنامه نگارانه که دارد بر همه حوزههای دیگر مسلط میشود جستار است. اگر در گذشته خبر و عکس و گزارش و مقاله تحلیلی مهم بود، امروز جستار دارد مهم میشود.
مسئله دیگر این است که باید در ارتباطات به ترکیب متن و فرامتن توجه کرد. فقط متن خبری و ارتباطی مهم نیست، آن فرامتنی که ما را میکشاند به تخیل و مداخله تخیل، هم اهمیت پیدا کرده و مسئله دیگر این است که تحولات ارتباطی در متن تحولات اجتماعی رخ داده است.
مسئلهای که الان در جامعه ما رخ داده این است که مکان ها، نمادها و امکانهای جدید اهمیت تازهای پیدا کرده اند. اگر امروز از روایت حرف میزنیم منظورمان این است که این روایت فراتر از تکنیک، الگوریتمها و فراتر از همه فنون ارتباطی برای شنونده و بیننده اهمیت پیدا کرده است. شنونده و بیننده الان در کافه ها، خیابان، مترو، خانواده، دانشگاه و امثالهم است. در اینجا باید رمان را مهم دانست.
مانوئل کاستلز که به نوعی تئوریسین شبکههای مجازی است باور دارد که جامعه در سطح جهانی تبدیل شده به جامعه شبکه ای. ارتباطات عمودی و از بالا به ارتباطات افقی تبدیل شده است. پیش از کاستلز، تئوری مرکزی ارتباطات همان حرف مارشال مک لوهان، دیگر نظریه پرداز بزرگ ارتباطات بود که نظریه دهکده جهانی را مطرح کرد و گفت: «رسانه همان پیام است.» حرف او این بود که رسانههایی مانند رادیو، تلویزیون، مطبوعات و ... به دلیل شکلشان پیام را هم تعیین میکنند. اما یک چرخش گفتمانی رخ داد و کاستلز گفت: «پیام همان رسانه است.» اینکه پیام رسانه را تعیین میکند یعنی «میان رسانهای ها» مهم شده اند.
اینکه پیام رسانه را تعیین میکند یعنی ارتباطات تعاملی مهم شده است. به همین دلیل هم هست که میگویم رمان و داستان و ناداستان به دلیل اینکه اطلاعات فرامتنی و پیوندهای مبتنی بر تعامل را برجسته میکنند شده اند رسانه. الان پیام مرکزی ارتباطات این است که پیام رسانه است.
رمان به مثابه رسانه باید ویژگیهای هویت بخشی داشته باشد. رمان رسانه جانشین است، هر وقت رسانههای دیگر با انسداد یا محدودیتی مواجه شدند، هر وقت در تاریخ مطبوعات ایران سانسور غلبه کرده، در کنارش رمان سربرآورده است. مجموعه رمانهای دهههای ۲۰ تا ۵۰ را ببینید.
تجربه خودم را خدمت شما بگویم؛ من فکر میکنم اگر کسی رمان نخواند نمیتواند فلسفه بخواند، نمیتواند دین دار خوبی باشد، نمیتواند آدم مسئولی باشد و حتی نمیتواند نقش سیاسی داشته باشد.
شش معیار رسانهای وجود دارد که به نظر من در رمان هست؛ فرستنده حرفهای دارد، قدرت رمزگذاری پیام با نماد را دارد، قدرت ارسال پیام دارد، ادراک را به مخاطب میسپارد، قابلیت رمزگشایی و تفسیر دارد و ششم اینکه بر مخاطب نفوذ دارد. در حوزه کارکرد اجتماعی رمان میتواند سه وظیفه را به خوبی به انجام برساند؛ یکی بالابردن هم بستگی اجتماعی است که باعث ترک انزوا و جایگزین کردن انزوا با پیوندهای اجتماعی میشود، دوم بالابردن نقش سرگرمی و حفظ سلامت فکری و ذهنی است و سوم هم قدرت درمان روانی است. نوع تأثیری هم که در امروز جامعه یا جهان ما دارد این است که نقش گروههای مرجع و رهبران فکری و همه آنهایی را که ارتباطات اجتماعی را سامان میدهند، برجسته میکند.
واقعا در این حوزهها به طور عام و در حوزه رمان به طور خاص این پرسش را باید جواب بدهیم که چرا روایت میکنیم؟ چرا بی قصه نمیشود حرف زد؟ کار آقای امیرخانی، «نیم دانگ پیونگ یانگ» به قول خودشان در قالب یک سفرنامه نیم دانگی آمده است، اما در همان نیم دانگ قصه و قابلیتهایی که گفتم را دارد.
رضا امیرخانی، نویسنده
من بسیاری از فنونی که در رمان به آن مسلط هستم در سفرنامه و مستندنگاری استفاده میکنم؛ در سفرنامه شخصیت پردازی، فضاسازی و دیالوگ نویسی میکنم. ولی به نظر خودم سفرنامه با رمان تفاوتهایی دارد. ما گاهی خیلی رمان را ساده میکنیم تا بتوانیم تصویر عمومی تری از آن داشته باشیم. مثلا میگوییم رمان چیزی است که در آن تعلیق داریم. اگر این طور نگاه کنیم تمام قبوض آب و برق امسال رمان است، برای اینکه قیمتها وقتی بالا میرود آن قدر تعلیق دارد که هی برمی گردید از اول میخوانید تا ببینید چقدر مصرف کرده اید و چه اتفاقی افتاده است. سفرنامه هم اگر تعلیق نداشته باشد مخاطب رهایش میکند.
روشن است که سفرنامه برعکس رمان، متخیل نیست؛ متنی نیست که در آن دنیای خیالی ساخته باشم. در سفرنامه شما قراردادی با مخاطب داری که آنچه را دیدهای روایت کنی.
به یک معنا مستندنگاری و سفرنامه نویسی از دیدِ منِ نویسنده علی رغم همه شباهتهایی که با رمان دارد یک تفاوت اساسی با آن دارد؛ اینکه سفرنامه و مستند، نویسنده اش را میمیراند. در حالی که داستان نویسنده اش را میزایاند. من میتوانم نسبت به داستانی که نوشته ام در زمانهای مختلف نظرهای مختلفی داشته باشم. داستان موجودی زنده است و من هم در مواجهه با آن زنده ام. اما در مواجهه با سفرنامه من مرده ام. نمیتوانم هیچ چیز تازهای به آن اضافه کنم.
اگر چیزی باشد که نگفته باشم یا چیزی غیر از آنچه نوشته ام بگویم، در ارتباطم با مخاطب، در آن طرح نامهای که با مخاطب سفرنامه داشته ام خیانت کرده ام. ولی اگر امروز داستان بیست سال پیشم را به من بدهید حتما قسمتهایی از آن را تغییر میدهم یا حذف و اضافه میکنم. میتوانم با جهان آن داستان بازی کنم، چون خیالی است. این تفاوت عمده سفرنامه و رمان است.
به نظرم بخشی از اقبالی که ما در جامعه مان نسبت به مستندنگاریها و کارهای غیرمتخیل نشان میدهیم، به این خاطر است که نویسنده اش مرده است. یعنی مثلا من دیگر نمیتوانم درباره کره شمالی نظر دیگری داشته باشم. هر کسی که خاطره مینویسد نسبت به آن خاطره مرده است، دیگر نمیتواند در آن دست ببرد و تغییرش بدهد. نوشتن درباره کره شمالی برایم آرزو بود. سه بار تلاش کرده بودم که به این کشور سفر کنم که هر سه بار ناموفق بود.
تا اینکه سفری که حاصلش این اثر شد برایم فراهم شد. در این سفر دنبال روایتی بودم که با روایت غالب درباره کره شمالی متفاوت باشد که البته در این حوزه موفق نبودم؛ چون آنچه دیدههای من از این سفر بود به من نشان نمیداد که میتوانم روایت خیلی متفاوتی را از کره شمالی نقل کنم. من فقط از دیده هایم نوشته ام. از من پرسیدند که چرا درباره اردوگاههای کار یا زندانیان سیاسی ننوشتی؟ خب من اینها را ندیدم. من اجازه داشتم که به اندازه بیست روز سفرم، چشم دیدهایم را نقل کنم و به همین اندازه درباره آن تحلیل کنم.
خود سفرنامه قالبی منسوخ است. گوگل دیگر سفرنامههایی مانند ابن بطوطه و ناصر خسرو و مارکوپلو را از بین برده است.
درباره هر جای جهان سؤالی داشته باشید میتوانید با جست و جو در گوگل به پاسخ آن دست پیدا کنید. مهمترین نکته درباره سفرنامه امروز این است که بتوانید نگاه متفاوتی را نسبت به جایی که به آن رفته اید ارائه کنید.
بعضیها قدرت روایت متفاوت دارند و برخی میگویند اگر این قدرت را نداریم دست کم برویم سراغ جایی که پای کسی به آنجا نرسیده است. من چه در سفرنامه سیستان، چه در سفرنامه افغانستان و چه در سفرنامه کره شمالی به جایی رفتم که احتمالا برای مخاطب عمومی رفتن به آنجا مقدور نبود. از این جهت سفرم به کشورهای دیگر نتوانسته به نوشتن سفرنامه منجر شود.